جهنم برای مردان
مردی در جهنم بود که فرشته ای برای کمک به او آمد و گفت: من تو را نجات می دهم برای اینکه تو روزی کاری نیک انجام داده ای. فکر کن ببین آن را به خاطر می آوری یا نه؟او فکر کرد و به یادش آمد که روزی در راهی که میرفت عنکبوتی را دید اما برای آنکه او را له نکند راهش را کج کرد و از سمت دیگری عبور کرد.فرشته لبخند زد و بعد ناگهان تار عنکبوتی پایین آمد و فرشته گفت تار عنکبوت را بگیر و بالا برو تا به بهشت بروی. مرد تار عنکبوت را گرفت در همین هنگام جهنمیان دیگر هم که فرصتی برای نجات خود یافتند به سمت تار عنکبوت دست دراز کردند تا بالا بروند، اما مرد دست آنها را پس زد تا مبادا تار عنکبوت پاره شود و خود بیفتد که ناگهان تار عنکبوت پاره شد و مرد دوباره به سمت جهنم پرت شد. فرشته با ناراحتی گفت: تو تنها راه نجاتی را که داشتی با فکر کردن به خود و فراموش کردن دیگران از دست دادی.دیگر راه نجاتی برای تو نیست و بعد فرشته ناپدید شد...!
دختری در يک خانواده فقير ...هرچه پول داشت را خرج يک جعبه و يک کاغذ کادو کرد و آنرا به پدرش هديه کرد ... پدر جعبه را باز کرد ..خالی بود...با عصبانيت بر دخترش فرياد زد :مگه تو نميدونی وقتی به کسی کادو ميدن بايد یه چيزی توش باشه؟..... دختر با چشمانی اشکبار گفت : ولی پدر من برای تو در اين کادو هزاران بوسه گذاشته ام ......... و اين دفعه پدر بود که اشک می ريخت .
+ نوشته شده در سه شنبه نهم شهریور ۱۳۸۹ ساعت 14:18 توسط شادمهردادگرپناه
|