شما ایرانی هستید اگر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شما ايرانی هستيد اگر:

* هم خواننده هستی و هم دلال اتومبيل

! *-پيش مادرت از همسرت بد گويی ميکنی !

*- وقتی ميخواهی به بقالی سر گذر سری بزنی ؛ کت و شلوار می پوشی و کراوات ميزنی !

* -به کنسرت ميروی اما اصلا خواننده را نمی بينی چرا که دم در می ايستی و عرق ات را می خوری و دختر ها را ديد ميزنی

* - هيچوقت حلقه ازدواج ات را به انگشت نداری

*- روزی دو سه پاکت سيگار دود ميکنی اما ادعا ميکنی که سالهاست سيگار را ترک کرده ای

* -سی و پنج سال از عمرت گذشته است اما بقدرتی خدا يک تار مو هم روی کله مبارک ات پيدا نمی شود .

* -شبانه روز تلويزيون ايرانی نگاه ميکنی اما مدام به صاحبان آنها فحش ميدهی که چرا هيچ برنامه بدرد بخوری ندارند .

* - در بازی تخته نرد و شطرنج استادی ؛ اما بلد نيستی چگونه ماليات ساليانه ات را بدهی .

* - وقتی از کسی تقاضای ازدواج ميکنيد ؛ اولين سئوال شان اين است که آيا شما خانه شخصی داريد يا نه ؟؟

* - همسرت را سالهاست طلاق داده ای اما هنوز اجازه نميدهی که همسر پيشين شما با کسی معاشرت داشته باشد .

* - شما در ايران جراح پلاستيک بوده ايد اما حالا در امريکا در يک چلوکبابی کار ميکنيد

* - سه تا پيجر و دو تا تلفن با خودت همراه داری اما هرگز هيچکس بشما زنگ نمی زند .

* ادعا ميکنی که بابای شما بهترين دوست شاه بوده است .

* - نه کاری داری نه خانه ای ؛ اما اتومبيل BMW زير پايت است

* - روزی دو بار بايد صورتت را اصلاح کنی .

* - شما در ايران يک تيمسار چهار ستاره بوده ايد اما حالا در واشنگتن تاکسی ميرانيد .

* -خوا هر زن و مادر زن و برادر زن ات به ديدن ات ميآيند اما کنگر می خورند و لنگر می اندازند

* - وقتی از شما می پرسند کجايی هستی ؟ فورا ميگويی ايتاليايی ! حتی اگر تسبيح توی دست تان باشد !

* - توی توالت خانه ات حتما يک آفتابه داری !!

*دوستانت را برای خوردن پيتزا به خانه ات دعوت ميکنی اما محض احتياط يک ديگ پلو هم بار ميگذاری .

* - معتقد هستی که هيچکس توی دنيا نمی تواند مثل تو کباب بپزد .

* - توی خانه ات سگ داری اما اگر آن زبان بسته پايش را توی اتاق ات بگذارد کتک اش خواهی زد ! آخر سگها را نجس ميدانی

* - به لهجه همه ميخندی مگر به لهجه خودت .

عشق

عشق وقتیه که مادر بزرگ من آرتروز گرفته، نمی تونه خم بشه و ناخن هاش رو لاک بزنه. پدر بزرگم این کار رو براش میکنه ، حتی حالا که دستاش آرتروز گرفتن . عشق وقتیه که شما واسه غذا خوردن میری بیرون و بیشتر چيبس خودتون رو میدید به دوستتون بدون اینکه از اون انتظار داشته باشید که کمی از غذای خودشو به شما بده. عشق وقتیه که مامان برای بابا قهوه درست میکنه قبل از اینکه بده به بابا امتحانش میکنه تا مطمئن بشه که طعمش خوبه. عشق وقتیه که خواهر بزرگترم تمام لباسهای خودشو میده به من و خودش مجبور میشه بره بیرون تا لباس جدید بگیره. عشق وقتیه که مامان بهترین تیکه مرغ رو میده به بابا.

جهنم برای مردان

مردی در جهنم بود که فرشته ای برای کمک به او آمد و گفت: من تو را نجات می دهم برای اینکه تو روزی کاری نیک انجام داده ای. فکر کن ببین آن را به خاطر می آوری یا نه؟او فکر کرد و به یادش آمد که روزی در راهی که میرفت عنکبوتی را دید اما برای آنکه او را له نکند راهش را کج کرد و از سمت دیگری عبور کرد.فرشته لبخند زد و بعد ناگهان تار عنکبوتی پایین آمد و فرشته گفت تار عنکبوت را بگیر و بالا برو تا به بهشت بروی. مرد تار عنکبوت را گرفت در همین هنگام جهنمیان دیگر هم که فرصتی برای نجات خود یافتند به سمت تار عنکبوت دست دراز کردند تا بالا بروند، اما مرد دست آنها را پس زد تا مبادا تار عنکبوت پاره شود و خود بیفتد که ناگهان تار عنکبوت پاره شد و مرد دوباره به سمت جهنم پرت شد. فرشته با ناراحتی گفت: تو تنها راه نجاتی را که داشتی با فکر کردن به خود و فراموش کردن دیگران از دست دادی.دیگر راه نجاتی برای تو نیست و بعد فرشته ناپدید شد...! دختری در يک خانواده فقير ...هرچه پول داشت را خرج يک جعبه و يک کاغذ کادو کرد و آنرا به پدرش هديه کرد ... پدر جعبه را باز کرد ..خالی بود...با عصبانيت بر دخترش فرياد زد :مگه تو نميدونی وقتی به کسی کادو ميدن بايد یه چيزی توش باشه؟..... دختر با چشمانی اشکبار گفت : ولی پدر من برای تو در اين کادو هزاران بوسه گذاشته ام ......... و اين دفعه پدر بود که اشک می ريخت .

زن

زن مخلوقي است كه عميق‌تر مي‌بيند و مرد مخلوقي است كه دورتر را مي‌بيند. عالم براي مرد يك قلب است و قلب براي زن عالمي است . طلا را به وسيله آتش......زن را به وسيله طلا ........و مرد را به وسيله زن امتحان کنيد. فيثاغورث . آفريد آري ، خداوند زن را از پهلوي چپ مرد آفريد نه از سر او تا فرمانرواي او باشد نه از پاي او تا لگد كوب اميال او گردد بلكه از پهلوي او تا برابر با او باشد و از زير بازوي او تا مورد حمايت او باشد . و از نزديكترين نقطه به قلب او تا معشوق و محبوب او باشد . اشک زن ها را لمس نکنید، آنها مقدس اند، آنها زیبا هستند. زن واجد لطیف ترین حسی ست که خدا آفریده است. ذات زنانه او مهربان و پذیرنده است. می تواند زیبا ترین و صبورترین عشق ها را خلق کند. مردان آفريننه ي افتخارتند و زنان آفريننده ي مردان. ويليام شکسپير : چيزي که زن دارد و مرد را تسخير مي کند ، مهرباني اوست ، نه سيماي زيبايش .

كامپيوتر زن است يا مرد ؟

كامپيوتر زن است يا مرد ؟
استاد زبان درباره اسم هاي فرانسوي توضيح مي داد كه برخي مذكرند و برخي مونث، دانشجويي بي مقدمه پرسيد: استاد رايانه مونث است يا مذكر؟ او كه پاسخ روشني براي اين پرسش نداشت، فكري به ذهنش جرقه زد، دانشجويان كلاس را، به دو گروه دختر و پسر تقسيم كرد تا هر گروه فكرهايشان را روي هم بريزند و براي اين پرسش جوابي پيدا كنند.آن هم جوابي مستدل و منطقي. جالب است دخترها و پسرها به نتيجه اي مغاير با يكديگر دست يافتند، دخترها اعلام كردند رايانه مذكر است و پسرها درست بر خلاف آن ها، جنس رايانه را مؤنث معرفي نمودند. اما دلايل دخترها:رايانه ها مذكرند، به اين دليل كه وقتي به آن ها عادت مي كنيم گمان مي كنيم بدون آن ها كاري از پيش نمي بريم، قرار است مشكلات را حل كنند، اما در بيشتر اوقات معضل اصلي خودشانند، با آن كه داده هاي فراواني دارند اما خيلي نمي توان روي آن ها حساب باز كرد. و سرانجام همين كه پايبند يكي از آن ها شديد، متوجه مي شويد كه اگر صبر كرده بوديد، مورد بهتري نصيبتان مي شد! دلايل پسرها:رايانه ها مونث اند، به اين دليل كه به غير از خالق آن ها كسي از منطق دروني آن ها سر در نمي آورد.احدي از زبان ارتباط ميان آن ها چيزي نمي فهمد.كوچك ترين اشتباهات را در حافظه ي درازمدت خود ذخيره مي كنند تا بعداً تلافي كنند و سرانجام همين كه پايبند يكي از آن ها شديد بايد تمام پولتان را صرف لوازم جانبي آن كنيد.

پارسه

فروش کتابهای پارسه با قیمتی باور نکردنی :تماس بگیرید تا به صورت رایگان ارسال نماییم درب منزل شما-کتاب های ارشد پارسه گرایش کارشناسی ارشد عمران شامل 15 جلد کامل فقط120هزار تومان

عشق می تواند در وجود هر کسی رخنه کند

عشق می تواند در وجود هر کسی رخنه کند. . . کرگدن گفت:نه، امکان ندارد. کرگدنها نمی توانند با کسی دوست بشوند. دم جنبانک گفت:اما پشت تو می خارد. لای چینهای پوستت پر از حشره های ریز است. یکی باید پشت تو را بخاراند. یکی باید حشره های تو را بردارد. کرگدن گفت: اما من نمی توانم با کسی دوست بشوم. پوست من خیلی کلفت است. همه به من می گویند پوست کلفت. دم جنبانک گفت:اما دوست عزیز، دوست داشتن به قلب مربوط میشود نه به پوست. کرگدن گفت:ولی من که قلب ندارم، من فقط پوست دارم. دم جنبانک گفت:این که امکان ندارد، همه قلب دارند. کرگدن گفت:کو، کجاست؟ من که قلب خودم را نمی بینم. دم جنبانک گفت:خب، چون از قلبت استفاده نمی کنی، قلبت را نمی بینی. ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک داری. کرگدن گفت:نه، من قلب نازک ندارم، من حتما یک قلب کلفت دارم. دم جنبانک گفت:نه، تو حتما یک قلب نازک داری، چون به جای اینکه دم جنبانک را بترسانی، به جای اینکه لگدش کنی، به جای اینکه دهن گشاد و گنده ات را باز کنی و آن را بخوری، داری با او حرف می زنی. کرگدن گفت:خب ، این یعنی چی؟ دم جنبانک گفت:وقتی که یک کرگدن پوست کلفت، یک قلب نازک دارد یعنی چی؟ یعنی اینکه میتواند دوست داشته باشد، میتواند عاشق شود. کرگدن گفت:اینها که میگویی یعنی چه؟ دم جنبانک گفت:یعنی. . . بگذار روی پوست کلفت قشنگت بنشینم، بگذار. . . کرگدن چیزی نگفت. یعنی داشت دنبال یک جمله ی مناسب می گشت. فکر کرد بهتر است همان اولین جمله اش را بگوید. اما دم جنبانک پشت کرگدن نشسته بود و داشت پشتش را می خاراند. داشت حشره های ریز لای چین های پوستش را بر می داشت. کرگدن احساس کرد چقدر خوشش می آید! اما نمی دانست از چی خوشش می آید. کرگدن گفت:اسم این دوست داشتن است؟ اسم این که من دلم می خواهد تو روی پشت من بمانی و مزاحم های کوچولوی پشتم را بخوری؟ دم جنبانک گفت:نه، اسم این نیاز است، من دارم به تو کمک می کنم و تو از این که نیازت بر طرف میشود احساس خوبی داری. یعنی احساس رضایت می کنی، اما دوست داشتن از این مهمتر است. کرگدن نفهمید که دم جنبانک چه میگوید. روزها گذشت، روزه، هفته ها و ماه ها و دم جنبانک هر روز می آمد و پشت کرگدن می نشست. هر روز پشتش را می خاراند و هر روز حشره های کوچک مزاحم را از لای پوست کلفتش بر می داشت و کرگدن هر روز احساس خوبی داشت. یک روز کرگدن به دم جنبانک گفت: به نظر تو این موضوع که کرگدنی از اینکه دم جنبانکی پشتش را می خاراند و حشره های مزاحمش را می خورد احساس خوبی دارد، برای یک کرگدن کافی است؟ دم جنبانک گفت:نه، کافی نیست. کرگدن گفت:درست است کافی نیست. چون من حس میکنم چیزهای دیگری هم دوست دارم. راستش من بیشتر دوست دارم تو را تماشا کنم. دم جنبانک چرخی زد و پرواز کرد، چرخی زد و آواز خواند، جلوی چشمهای کرگدن. کرگدن تماشا کرد و تماشا کرد و تماشا کرد، اما سیر نشد. کرگدن میخواست همین طور تماشا کند. کرگدن با خودش فکر کرد این صحنه قشنگ ترین صحنه دنیاست و این دم جنبانک قشنگ ترین دم جنبانک دنیا و او خوشبخت ترین کرگدن روی زمین. وقتی که کرگدن به اینجا رسید احساس کرد که یک چیز نازک از چشمش افتاد. کرگدن ترسید و گفت:دم جنبانک، دم جنبانک عزیزم، من قلبم را دیدم. همان قلب نازکم را که می گفتی! اما قلبم از چشمم افتاد. حالا چه کار کنم؟ دم جنبانک برگشت و اشک های کرگدن را دید. آمد و روی سر او نشست و گفت:غصه نخور دوست عزیز، تو یک عالم از این قلبهای نازک داری. کرگدن گفت:راستی، اینکه کرگدنی دوست دارد دم جنباکی را تماشا کند و وقتی تماشایش میکند قلبش از چشمش می افتد، یعنی چه؟ دم جنبانک چرخی زد و گفت:یعنی اینکه کرگدنها هم عاشق میشوند! کرگدن گفت:عاشق یعنی چه؟ دم جنبانک گفت:یعنی کسی که قلبش از چشمهایش میچکد. کرگدن باز هم منظور دم جنبانک را نفهمید. اما دوست داشت دم جنبانک باز حرف بزند، باز پرواز کند و او باز هم تماشایش کند و باز قلبش از چشمهایش بیفتد. کرگدن فکر کرد اگر قلبش همین طور از چشمهایش بریزد، یک روز حتما قلبش تمام می شود. آن وقت لبخند زد و با خودش گفت:من که اصلا قلب نداشتم، حالا که دم جنبانک به من قلب داد چه عیبی دارد؟ بگذار تمام قلبم را برای او بریزم