شما ایرانی هستید اگر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شما ايرانی هستيد اگر:

* هم خواننده هستی و هم دلال اتومبيل

! *-پيش مادرت از همسرت بد گويی ميکنی !

*- وقتی ميخواهی به بقالی سر گذر سری بزنی ؛ کت و شلوار می پوشی و کراوات ميزنی !

* -به کنسرت ميروی اما اصلا خواننده را نمی بينی چرا که دم در می ايستی و عرق ات را می خوری و دختر ها را ديد ميزنی

* - هيچوقت حلقه ازدواج ات را به انگشت نداری

*- روزی دو سه پاکت سيگار دود ميکنی اما ادعا ميکنی که سالهاست سيگار را ترک کرده ای

* -سی و پنج سال از عمرت گذشته است اما بقدرتی خدا يک تار مو هم روی کله مبارک ات پيدا نمی شود .

* -شبانه روز تلويزيون ايرانی نگاه ميکنی اما مدام به صاحبان آنها فحش ميدهی که چرا هيچ برنامه بدرد بخوری ندارند .

* - در بازی تخته نرد و شطرنج استادی ؛ اما بلد نيستی چگونه ماليات ساليانه ات را بدهی .

* - وقتی از کسی تقاضای ازدواج ميکنيد ؛ اولين سئوال شان اين است که آيا شما خانه شخصی داريد يا نه ؟؟

* - همسرت را سالهاست طلاق داده ای اما هنوز اجازه نميدهی که همسر پيشين شما با کسی معاشرت داشته باشد .

* - شما در ايران جراح پلاستيک بوده ايد اما حالا در امريکا در يک چلوکبابی کار ميکنيد

* - سه تا پيجر و دو تا تلفن با خودت همراه داری اما هرگز هيچکس بشما زنگ نمی زند .

* ادعا ميکنی که بابای شما بهترين دوست شاه بوده است .

* - نه کاری داری نه خانه ای ؛ اما اتومبيل BMW زير پايت است

* - روزی دو بار بايد صورتت را اصلاح کنی .

* - شما در ايران يک تيمسار چهار ستاره بوده ايد اما حالا در واشنگتن تاکسی ميرانيد .

* -خوا هر زن و مادر زن و برادر زن ات به ديدن ات ميآيند اما کنگر می خورند و لنگر می اندازند

* - وقتی از شما می پرسند کجايی هستی ؟ فورا ميگويی ايتاليايی ! حتی اگر تسبيح توی دست تان باشد !

* - توی توالت خانه ات حتما يک آفتابه داری !!

*دوستانت را برای خوردن پيتزا به خانه ات دعوت ميکنی اما محض احتياط يک ديگ پلو هم بار ميگذاری .

* - معتقد هستی که هيچکس توی دنيا نمی تواند مثل تو کباب بپزد .

* - توی خانه ات سگ داری اما اگر آن زبان بسته پايش را توی اتاق ات بگذارد کتک اش خواهی زد ! آخر سگها را نجس ميدانی

* - به لهجه همه ميخندی مگر به لهجه خودت .

عشق

عشق وقتیه که مادر بزرگ من آرتروز گرفته، نمی تونه خم بشه و ناخن هاش رو لاک بزنه. پدر بزرگم این کار رو براش میکنه ، حتی حالا که دستاش آرتروز گرفتن . عشق وقتیه که شما واسه غذا خوردن میری بیرون و بیشتر چيبس خودتون رو میدید به دوستتون بدون اینکه از اون انتظار داشته باشید که کمی از غذای خودشو به شما بده. عشق وقتیه که مامان برای بابا قهوه درست میکنه قبل از اینکه بده به بابا امتحانش میکنه تا مطمئن بشه که طعمش خوبه. عشق وقتیه که خواهر بزرگترم تمام لباسهای خودشو میده به من و خودش مجبور میشه بره بیرون تا لباس جدید بگیره. عشق وقتیه که مامان بهترین تیکه مرغ رو میده به بابا.

جهنم برای مردان

مردی در جهنم بود که فرشته ای برای کمک به او آمد و گفت: من تو را نجات می دهم برای اینکه تو روزی کاری نیک انجام داده ای. فکر کن ببین آن را به خاطر می آوری یا نه؟او فکر کرد و به یادش آمد که روزی در راهی که میرفت عنکبوتی را دید اما برای آنکه او را له نکند راهش را کج کرد و از سمت دیگری عبور کرد.فرشته لبخند زد و بعد ناگهان تار عنکبوتی پایین آمد و فرشته گفت تار عنکبوت را بگیر و بالا برو تا به بهشت بروی. مرد تار عنکبوت را گرفت در همین هنگام جهنمیان دیگر هم که فرصتی برای نجات خود یافتند به سمت تار عنکبوت دست دراز کردند تا بالا بروند، اما مرد دست آنها را پس زد تا مبادا تار عنکبوت پاره شود و خود بیفتد که ناگهان تار عنکبوت پاره شد و مرد دوباره به سمت جهنم پرت شد. فرشته با ناراحتی گفت: تو تنها راه نجاتی را که داشتی با فکر کردن به خود و فراموش کردن دیگران از دست دادی.دیگر راه نجاتی برای تو نیست و بعد فرشته ناپدید شد...! دختری در يک خانواده فقير ...هرچه پول داشت را خرج يک جعبه و يک کاغذ کادو کرد و آنرا به پدرش هديه کرد ... پدر جعبه را باز کرد ..خالی بود...با عصبانيت بر دخترش فرياد زد :مگه تو نميدونی وقتی به کسی کادو ميدن بايد یه چيزی توش باشه؟..... دختر با چشمانی اشکبار گفت : ولی پدر من برای تو در اين کادو هزاران بوسه گذاشته ام ......... و اين دفعه پدر بود که اشک می ريخت .

زن

زن مخلوقي است كه عميق‌تر مي‌بيند و مرد مخلوقي است كه دورتر را مي‌بيند. عالم براي مرد يك قلب است و قلب براي زن عالمي است . طلا را به وسيله آتش......زن را به وسيله طلا ........و مرد را به وسيله زن امتحان کنيد. فيثاغورث . آفريد آري ، خداوند زن را از پهلوي چپ مرد آفريد نه از سر او تا فرمانرواي او باشد نه از پاي او تا لگد كوب اميال او گردد بلكه از پهلوي او تا برابر با او باشد و از زير بازوي او تا مورد حمايت او باشد . و از نزديكترين نقطه به قلب او تا معشوق و محبوب او باشد . اشک زن ها را لمس نکنید، آنها مقدس اند، آنها زیبا هستند. زن واجد لطیف ترین حسی ست که خدا آفریده است. ذات زنانه او مهربان و پذیرنده است. می تواند زیبا ترین و صبورترین عشق ها را خلق کند. مردان آفريننه ي افتخارتند و زنان آفريننده ي مردان. ويليام شکسپير : چيزي که زن دارد و مرد را تسخير مي کند ، مهرباني اوست ، نه سيماي زيبايش .

كامپيوتر زن است يا مرد ؟

كامپيوتر زن است يا مرد ؟
استاد زبان درباره اسم هاي فرانسوي توضيح مي داد كه برخي مذكرند و برخي مونث، دانشجويي بي مقدمه پرسيد: استاد رايانه مونث است يا مذكر؟ او كه پاسخ روشني براي اين پرسش نداشت، فكري به ذهنش جرقه زد، دانشجويان كلاس را، به دو گروه دختر و پسر تقسيم كرد تا هر گروه فكرهايشان را روي هم بريزند و براي اين پرسش جوابي پيدا كنند.آن هم جوابي مستدل و منطقي. جالب است دخترها و پسرها به نتيجه اي مغاير با يكديگر دست يافتند، دخترها اعلام كردند رايانه مذكر است و پسرها درست بر خلاف آن ها، جنس رايانه را مؤنث معرفي نمودند. اما دلايل دخترها:رايانه ها مذكرند، به اين دليل كه وقتي به آن ها عادت مي كنيم گمان مي كنيم بدون آن ها كاري از پيش نمي بريم، قرار است مشكلات را حل كنند، اما در بيشتر اوقات معضل اصلي خودشانند، با آن كه داده هاي فراواني دارند اما خيلي نمي توان روي آن ها حساب باز كرد. و سرانجام همين كه پايبند يكي از آن ها شديد، متوجه مي شويد كه اگر صبر كرده بوديد، مورد بهتري نصيبتان مي شد! دلايل پسرها:رايانه ها مونث اند، به اين دليل كه به غير از خالق آن ها كسي از منطق دروني آن ها سر در نمي آورد.احدي از زبان ارتباط ميان آن ها چيزي نمي فهمد.كوچك ترين اشتباهات را در حافظه ي درازمدت خود ذخيره مي كنند تا بعداً تلافي كنند و سرانجام همين كه پايبند يكي از آن ها شديد بايد تمام پولتان را صرف لوازم جانبي آن كنيد.

پارسه

فروش کتابهای پارسه با قیمتی باور نکردنی :تماس بگیرید تا به صورت رایگان ارسال نماییم درب منزل شما-کتاب های ارشد پارسه گرایش کارشناسی ارشد عمران شامل 15 جلد کامل فقط120هزار تومان

عشق می تواند در وجود هر کسی رخنه کند

عشق می تواند در وجود هر کسی رخنه کند. . . کرگدن گفت:نه، امکان ندارد. کرگدنها نمی توانند با کسی دوست بشوند. دم جنبانک گفت:اما پشت تو می خارد. لای چینهای پوستت پر از حشره های ریز است. یکی باید پشت تو را بخاراند. یکی باید حشره های تو را بردارد. کرگدن گفت: اما من نمی توانم با کسی دوست بشوم. پوست من خیلی کلفت است. همه به من می گویند پوست کلفت. دم جنبانک گفت:اما دوست عزیز، دوست داشتن به قلب مربوط میشود نه به پوست. کرگدن گفت:ولی من که قلب ندارم، من فقط پوست دارم. دم جنبانک گفت:این که امکان ندارد، همه قلب دارند. کرگدن گفت:کو، کجاست؟ من که قلب خودم را نمی بینم. دم جنبانک گفت:خب، چون از قلبت استفاده نمی کنی، قلبت را نمی بینی. ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک داری. کرگدن گفت:نه، من قلب نازک ندارم، من حتما یک قلب کلفت دارم. دم جنبانک گفت:نه، تو حتما یک قلب نازک داری، چون به جای اینکه دم جنبانک را بترسانی، به جای اینکه لگدش کنی، به جای اینکه دهن گشاد و گنده ات را باز کنی و آن را بخوری، داری با او حرف می زنی. کرگدن گفت:خب ، این یعنی چی؟ دم جنبانک گفت:وقتی که یک کرگدن پوست کلفت، یک قلب نازک دارد یعنی چی؟ یعنی اینکه میتواند دوست داشته باشد، میتواند عاشق شود. کرگدن گفت:اینها که میگویی یعنی چه؟ دم جنبانک گفت:یعنی. . . بگذار روی پوست کلفت قشنگت بنشینم، بگذار. . . کرگدن چیزی نگفت. یعنی داشت دنبال یک جمله ی مناسب می گشت. فکر کرد بهتر است همان اولین جمله اش را بگوید. اما دم جنبانک پشت کرگدن نشسته بود و داشت پشتش را می خاراند. داشت حشره های ریز لای چین های پوستش را بر می داشت. کرگدن احساس کرد چقدر خوشش می آید! اما نمی دانست از چی خوشش می آید. کرگدن گفت:اسم این دوست داشتن است؟ اسم این که من دلم می خواهد تو روی پشت من بمانی و مزاحم های کوچولوی پشتم را بخوری؟ دم جنبانک گفت:نه، اسم این نیاز است، من دارم به تو کمک می کنم و تو از این که نیازت بر طرف میشود احساس خوبی داری. یعنی احساس رضایت می کنی، اما دوست داشتن از این مهمتر است. کرگدن نفهمید که دم جنبانک چه میگوید. روزها گذشت، روزه، هفته ها و ماه ها و دم جنبانک هر روز می آمد و پشت کرگدن می نشست. هر روز پشتش را می خاراند و هر روز حشره های کوچک مزاحم را از لای پوست کلفتش بر می داشت و کرگدن هر روز احساس خوبی داشت. یک روز کرگدن به دم جنبانک گفت: به نظر تو این موضوع که کرگدنی از اینکه دم جنبانکی پشتش را می خاراند و حشره های مزاحمش را می خورد احساس خوبی دارد، برای یک کرگدن کافی است؟ دم جنبانک گفت:نه، کافی نیست. کرگدن گفت:درست است کافی نیست. چون من حس میکنم چیزهای دیگری هم دوست دارم. راستش من بیشتر دوست دارم تو را تماشا کنم. دم جنبانک چرخی زد و پرواز کرد، چرخی زد و آواز خواند، جلوی چشمهای کرگدن. کرگدن تماشا کرد و تماشا کرد و تماشا کرد، اما سیر نشد. کرگدن میخواست همین طور تماشا کند. کرگدن با خودش فکر کرد این صحنه قشنگ ترین صحنه دنیاست و این دم جنبانک قشنگ ترین دم جنبانک دنیا و او خوشبخت ترین کرگدن روی زمین. وقتی که کرگدن به اینجا رسید احساس کرد که یک چیز نازک از چشمش افتاد. کرگدن ترسید و گفت:دم جنبانک، دم جنبانک عزیزم، من قلبم را دیدم. همان قلب نازکم را که می گفتی! اما قلبم از چشمم افتاد. حالا چه کار کنم؟ دم جنبانک برگشت و اشک های کرگدن را دید. آمد و روی سر او نشست و گفت:غصه نخور دوست عزیز، تو یک عالم از این قلبهای نازک داری. کرگدن گفت:راستی، اینکه کرگدنی دوست دارد دم جنباکی را تماشا کند و وقتی تماشایش میکند قلبش از چشمش می افتد، یعنی چه؟ دم جنبانک چرخی زد و گفت:یعنی اینکه کرگدنها هم عاشق میشوند! کرگدن گفت:عاشق یعنی چه؟ دم جنبانک گفت:یعنی کسی که قلبش از چشمهایش میچکد. کرگدن باز هم منظور دم جنبانک را نفهمید. اما دوست داشت دم جنبانک باز حرف بزند، باز پرواز کند و او باز هم تماشایش کند و باز قلبش از چشمهایش بیفتد. کرگدن فکر کرد اگر قلبش همین طور از چشمهایش بریزد، یک روز حتما قلبش تمام می شود. آن وقت لبخند زد و با خودش گفت:من که اصلا قلب نداشتم، حالا که دم جنبانک به من قلب داد چه عیبی دارد؟ بگذار تمام قلبم را برای او بریزم

رنگین کمان چرا به صورت «کمان» دیده می شود ؟

رنگین کمان چرا به صورت «کمان» دیده می شود ؟ اولین کسی که به طور جدی در باره این مسئله مطالعه کرد رنه دکارت بود . قبل از دکارت کسانی مانند قطب الدین شیرازی یا تیودوریک در این باره تحقیق کرده بودند. دکارت با توجه به قوانین شکست همزمان ولی به طور جداگانه از اسنل ( بنیان گذار اصلی قوانین شکست و بازتاب ) به شرح رنگین کمان پرداخت و در سال 1637 نتایج خود را منتشر کرد. قطـره هـای آب در حـال سـقوط کروی شکل اند ، پس به سراغ نحوه برهــم کنـش یـک پرتـو نـور سـفید ، بـا یـک کـره شـفاف مـی رویـم . اگر کمـی بـــا چگونگی شکل گیری رنگین کمان آشنا باشید می دانیــد کـه رنگین کمان اصلی را مجموعه پرتوهایی که در مرز قطرهوا، دوبار شکسته و یک بــار بـاز تـابیده انـد، مـی سـازند و چـون ضریب شکست آب برای رنگهای مختلف متفاوت است، نور سفید در ضمن این شکســت هـا بـه اجـزای رنـگی اش تجزیـه میشود، اما نور خورشید پیوسته است و در تمــام نقـاط رو بـه نور قطره با آن برخورد می کند که شرایط بازتاب و شکســت در هر یک از این نقاط ، متفاوت است. مثلا پرتو نوری که راستای آن از مرکز قطره می گذرد، بدون شکست وارد آن شده و در سوی دیگر باز تابیده مــی شـود و روی همان مسیر ورودی بــه بـیرون بـر مـی گردد. بـه عبـارت دیگر پرتو به وسیله قطره 180 درجه تغییر جهت می دهــد، در مقابل اگر پرتو نور مماس بر قطره به آن بتابد، می توانید ببینید که هنگام ورود به بیشـترین مـیزان ممکـن مـی شـکند و پرتـو خروجی با پرتو خروجــی بـا پرتـو ورودی زاویـه حـدود 165 درجه می سازد، بررسی بیشتر نشان می دهد که در بین این دو وضعیت حدی ، زاویه انحـراف زاویـه بیـن پرتـو خروجـی و ورودی از 180 درجه کاهش می یابد بــه مقـدار کمینـه 138 درجه می رسد و سپس دوباره تا 165 درجه بالا مــی رود، امـا چون در اطراف مقدار کمینه، تغیـیر زاویـه کـم اسـت، بخـش بزرگی از نور فـرودی ، در حـول و حـوش ایـن زاویـه 138 درجه از قطره خارج می شود. به عبــارت دیـگر ، شـدت نـور خروجی در تمام زوایا یکسان نیست و بیشتر نـور رنگینـی کـه از قطره بیرون می رود، با جهت تابش خورشید، زاویه حــدود 138 درجه یا معادل آن 42 درجه می سازد. البته ایــن زاویـه، بستگی به رنگ پرتو دارد و بین 40 تا 42 درجه برای رنگهای قرمز تا بنفش متفاوت است. بنابراین می توان تصور کـرد کـه تنها در زوایای حــدود 42 درجـه ، پرتوهـای رنـگی بـه طـور مؤثر از قطره خارج می شوند. حالا تصور شکل رنگین کمــان، کـار سـاده ای اسـت، فـرض کنید در بعد از ظــهر ، خورشـید در حـال تـابش و فضـا پـر از قطره های کروی آب است و شما هم پشت به خورشــید و رو به شرق ایستاده اید، در این وضعیت نور رنــگی کـه بـه چشـم شما می رسد، مجموعه نورهای خـارج شـده از تمـام قطراتـی است که خط واصل چشم شما و آنها با راستای نور خورشید، زاویه بین 40 و 42 درجه می سازد. مکان هندسی این قطره ها مخروطی بــه رأس چشـم شماسـت که نیم زاویه رأس آن حدود 42 درجه است. چیزی که شما از رأس این مخروطی می بینید مقطع آن است، یعنی یک نوار دایره ای به پهنای زاویه ای بین 40 و 42 درجه که رنگهای قرمز تا بنفش را در خــود جـای داده اسـت، البتـه سطح افق، این دایره را قطع می کند و چون قطـرات آب تنـها در هـوا حضـور دارنـد، شـما تنـها کمـانی از یـــک دایــره را میبینید. این کمان، وقتی پرتو خورشید موازی با افـق اسـت، یعنی هنگام غروب به بیشینه خــود مــی رسـد و بـه نیـم دایـره تبدیل می شود. البته در آســمان و مثـلا از درون هـواپیمـا در شرایط مساعد می تـوان رنگیـن کمـان دایـره ای را هـم دیـد. آنطرف رنگین کمان کجاست؟ وقتی در طول بارندگی فقط یک رنگین کمان می بینیم در واقع چند رنگین کمان وجود دارد؟ پاسخ این سؤال آنطور که فکر می کنید ساده نیست! وقتی نور وارد یک قطره آب می شود، در داخل قطره بازتاب کرده، و آنچه به چشم ما باز می تابد رنگین کمان را تشکیل می دهد. هر قطره باران، نوری را که واردش می شود در تمام جهات ممکن بازتابانده و می شکند. اولین بار که نور با قطره برخورد می کند، یک پرتو کسری از آن نور بازتاب می کند و و بقیة آن در طول قطره حرکت می کنند تا به پشت قطره از سمت داخل برخورد کنند. دوباره، مقداری از نور شکت خورده و مقداری بازتاب می کند. در هر برخورد با سطح سطح داخلی قطره، مقداری از نور باز می تابد و در قطره می ماند، و باقیماندة آن خارج می شود. بنابراین پرتو های نور می توانند بعد از یک، دو، سه بازتاب داخلی یا بیشتر از قطره خارج شوند. وقتی شما دو رنگین کمان می بینید، اولین یا اصلی ترین کمان در زاویة 42 درجه، با نور قرمز در بیرون و نور بنفش در داخل به طور واضح دیده می شود. کماان دوم همیشه کم رنگ تر بوده و بواسطة بازتاب دوم با رنگهای معکوس (بنفش در بیرون و قرمز در درون) در زاویة 51 تشکیل می شود. اسحاق نیوتن یک معادله ریاضی بر حسب اندازه زاویة رنگین کمانها بعد از بازتاب N اُمِ داخل قطره بدست آورد. او معتقد بود که در بازتاب سوم نور کافی وجود ندارد که در واقع شخص آنرا ببیند، از اینرو هرگز مسئله را برای 3=N حل نکرد. ادموند هالی، بعد از نامگذاری ستارة دنباله دار هالی، محاسبات را بر دوش گرفت و کشف کرد که سومین رنگین کمان در زاویة 40 درجه و 20 ثانیه تشکیل می شود، و شگفت زده شد. این رنگین کمان نبایستی در مقابل خورشید تشکیل شود بلکه دور تا دور خورشید تشکیل می شود! دو هزار سال بود که بشر به اشتباه در طرف دیگر آسمان در جستجوی این کمان بود.

جملاتی از گابریل گارسیا مارک

جملاتی از گابریل گارسیا مارکز در15 سالگی آموختم که مادران از همه بهتر میدانند و گاهی اوقات پدران همینطور در20 سالگی یادگرفتم که کارخلاف فایده ای ندارد , حتی اگر با مهارت انجام شود در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد مادررا ازداشتن یک روزهشت ساعته و پدررا از داشتن یک شب هشت ساعته محروم میکند در30 سالگی پی بردم که قدرت , جاذبه مرداست و جاذبه , قدرت زن در 35 سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد , بلکه چیزی است که خود میسازد در40 سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن , درآن نیست که کاری که دوست داریم انجام دهیم , بلکه در این است که کاری را که انجام میدهیم دوست داشته باشیم در45 سالگی یاد گرفتم که 10 درصد از زندگی چیزهائی است که برای انسان اتفاق میافتد و 90 درصد آن است که چگونه واکنش نشان میدهند. در 50 سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بدترین دشمن وی است در55 سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب در 60 سالگی متوجه شدم که بدون عشق میتوان ایثار کرد ولی بدون ایثار هرگز نمیتوان عشق ورزید در65 سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن ازعمری دراز , باید بعداز خوردن آنچه لازم است , آنچه رانیز که میل دارد بخورد در 70 سالگی یادگرفتم که زندگی مساله دراختیارداشتن کارتهای خوب نیست , بلکه خوب بازی کردن با کارتهای بد است در 75 سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر کند نارس است، به رشد و کمال خود ادامه میدهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است، دچارآفت میشود در80 سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است

انتخاب درست زنی

انتخاب درست زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با ریش های بلند جلوی در دید. به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.» آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟» زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.» آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم.» عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد. شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.» زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.» زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.» زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟» عروس خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.» مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.» عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟» پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست!

"عشق و عاشق"

زمانی که فیض کاشانی در قمصر کاشان زندگی می کرد، پدر خانمش، ملاصدرا، چند روزی را به عنوان میهمان نزد او در قمصر به سر می برد. در همان ایام در قمصر، جوانی به خواستگاری دختری رفت. والدین دختر پس از قبول خواستگار، شرط کردند که تا زمان عقد نه داماد حق دارد برای دیدن عروس به خانه عروس بیاید و نه عروس حق دارد به بیرون خانه برود. از این رو، عروس و داماد که عاشق و شیدای همدیگر بودند و می خواستند همدیگر را ببینند، به فکر چاره ای افتادند که نه با شرط مخالفت بشود و نه والدین عروس متوجه بشوند. لذا عروس حیله ای زد و گفت: من فلان موقع به قصد تکاندن فرش به پشت بام می آیم و تو هم داخل کوچه بیا، همدیگر را ببینیم. در آن وقت مقرر، دختر فرش خانه را به قصد تکاندن به پشت بام برد و فرش را تکان می داد و داماد هم از داخل کوچه نظاره گر جمال دلنشین عروس خانم بود و مدام این جملات را می خواند: اومدی به پشت بوندی اومدی فرش و تکوندی اومدی گردی نبوندی اومدی خودت و نشوندی در این حال، عارف بزرگوار، ملاصدرا از کوچه عبور می کرد و این ماجرا را دید و شروع به گریه کردن کرد. او یک شبانه روز بلند گریه می کرد تا این که فیض کاشانی از او پرسید: چرا این گونه گریه می کنی؟ ملاصدرا گفت: من امروز پسری را دیدم که با معشوقه خود با خوشحالی سخن می گفت. گریه من از این جهت است که این همه سال درس خوانده ام و فلسفه نوشتم و خود را عاشق خدای متعال می دانم اما هنوز با این حال و صفایی که این پسر با معشوقه خود داشت من نتوانستم با خدای خود چنین سخن بگویم. لذا به حال خود گریه می کنم