http://www.lon.ir/up/uploads/1281873043.pdf

پارسه

فروش کتابهای پارسه با قیمتی باور نکردنی :تماس بگیرید تا به صورت رایگان ارسال نماییم درب منزل شما-کتاب های ارشد پارسه گرایش کارشناسی ارشد عمران شامل 15 جلد کامل فقط120هزار تومان

عشق می تواند در وجود هر کسی رخنه کند

عشق می تواند در وجود هر کسی رخنه کند. . . کرگدن گفت:نه، امکان ندارد. کرگدنها نمی توانند با کسی دوست بشوند. دم جنبانک گفت:اما پشت تو می خارد. لای چینهای پوستت پر از حشره های ریز است. یکی باید پشت تو را بخاراند. یکی باید حشره های تو را بردارد. کرگدن گفت: اما من نمی توانم با کسی دوست بشوم. پوست من خیلی کلفت است. همه به من می گویند پوست کلفت. دم جنبانک گفت:اما دوست عزیز، دوست داشتن به قلب مربوط میشود نه به پوست. کرگدن گفت:ولی من که قلب ندارم، من فقط پوست دارم. دم جنبانک گفت:این که امکان ندارد، همه قلب دارند. کرگدن گفت:کو، کجاست؟ من که قلب خودم را نمی بینم. دم جنبانک گفت:خب، چون از قلبت استفاده نمی کنی، قلبت را نمی بینی. ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک داری. کرگدن گفت:نه، من قلب نازک ندارم، من حتما یک قلب کلفت دارم. دم جنبانک گفت:نه، تو حتما یک قلب نازک داری، چون به جای اینکه دم جنبانک را بترسانی، به جای اینکه لگدش کنی، به جای اینکه دهن گشاد و گنده ات را باز کنی و آن را بخوری، داری با او حرف می زنی. کرگدن گفت:خب ، این یعنی چی؟ دم جنبانک گفت:وقتی که یک کرگدن پوست کلفت، یک قلب نازک دارد یعنی چی؟ یعنی اینکه میتواند دوست داشته باشد، میتواند عاشق شود. کرگدن گفت:اینها که میگویی یعنی چه؟ دم جنبانک گفت:یعنی. . . بگذار روی پوست کلفت قشنگت بنشینم، بگذار. . . کرگدن چیزی نگفت. یعنی داشت دنبال یک جمله ی مناسب می گشت. فکر کرد بهتر است همان اولین جمله اش را بگوید. اما دم جنبانک پشت کرگدن نشسته بود و داشت پشتش را می خاراند. داشت حشره های ریز لای چین های پوستش را بر می داشت. کرگدن احساس کرد چقدر خوشش می آید! اما نمی دانست از چی خوشش می آید. کرگدن گفت:اسم این دوست داشتن است؟ اسم این که من دلم می خواهد تو روی پشت من بمانی و مزاحم های کوچولوی پشتم را بخوری؟ دم جنبانک گفت:نه، اسم این نیاز است، من دارم به تو کمک می کنم و تو از این که نیازت بر طرف میشود احساس خوبی داری. یعنی احساس رضایت می کنی، اما دوست داشتن از این مهمتر است. کرگدن نفهمید که دم جنبانک چه میگوید. روزها گذشت، روزه، هفته ها و ماه ها و دم جنبانک هر روز می آمد و پشت کرگدن می نشست. هر روز پشتش را می خاراند و هر روز حشره های کوچک مزاحم را از لای پوست کلفتش بر می داشت و کرگدن هر روز احساس خوبی داشت. یک روز کرگدن به دم جنبانک گفت: به نظر تو این موضوع که کرگدنی از اینکه دم جنبانکی پشتش را می خاراند و حشره های مزاحمش را می خورد احساس خوبی دارد، برای یک کرگدن کافی است؟ دم جنبانک گفت:نه، کافی نیست. کرگدن گفت:درست است کافی نیست. چون من حس میکنم چیزهای دیگری هم دوست دارم. راستش من بیشتر دوست دارم تو را تماشا کنم. دم جنبانک چرخی زد و پرواز کرد، چرخی زد و آواز خواند، جلوی چشمهای کرگدن. کرگدن تماشا کرد و تماشا کرد و تماشا کرد، اما سیر نشد. کرگدن میخواست همین طور تماشا کند. کرگدن با خودش فکر کرد این صحنه قشنگ ترین صحنه دنیاست و این دم جنبانک قشنگ ترین دم جنبانک دنیا و او خوشبخت ترین کرگدن روی زمین. وقتی که کرگدن به اینجا رسید احساس کرد که یک چیز نازک از چشمش افتاد. کرگدن ترسید و گفت:دم جنبانک، دم جنبانک عزیزم، من قلبم را دیدم. همان قلب نازکم را که می گفتی! اما قلبم از چشمم افتاد. حالا چه کار کنم؟ دم جنبانک برگشت و اشک های کرگدن را دید. آمد و روی سر او نشست و گفت:غصه نخور دوست عزیز، تو یک عالم از این قلبهای نازک داری. کرگدن گفت:راستی، اینکه کرگدنی دوست دارد دم جنباکی را تماشا کند و وقتی تماشایش میکند قلبش از چشمش می افتد، یعنی چه؟ دم جنبانک چرخی زد و گفت:یعنی اینکه کرگدنها هم عاشق میشوند! کرگدن گفت:عاشق یعنی چه؟ دم جنبانک گفت:یعنی کسی که قلبش از چشمهایش میچکد. کرگدن باز هم منظور دم جنبانک را نفهمید. اما دوست داشت دم جنبانک باز حرف بزند، باز پرواز کند و او باز هم تماشایش کند و باز قلبش از چشمهایش بیفتد. کرگدن فکر کرد اگر قلبش همین طور از چشمهایش بریزد، یک روز حتما قلبش تمام می شود. آن وقت لبخند زد و با خودش گفت:من که اصلا قلب نداشتم، حالا که دم جنبانک به من قلب داد چه عیبی دارد؟ بگذار تمام قلبم را برای او بریزم

رنگین کمان چرا به صورت «کمان» دیده می شود ؟

رنگین کمان چرا به صورت «کمان» دیده می شود ؟ اولین کسی که به طور جدی در باره این مسئله مطالعه کرد رنه دکارت بود . قبل از دکارت کسانی مانند قطب الدین شیرازی یا تیودوریک در این باره تحقیق کرده بودند. دکارت با توجه به قوانین شکست همزمان ولی به طور جداگانه از اسنل ( بنیان گذار اصلی قوانین شکست و بازتاب ) به شرح رنگین کمان پرداخت و در سال 1637 نتایج خود را منتشر کرد. قطـره هـای آب در حـال سـقوط کروی شکل اند ، پس به سراغ نحوه برهــم کنـش یـک پرتـو نـور سـفید ، بـا یـک کـره شـفاف مـی رویـم . اگر کمـی بـــا چگونگی شکل گیری رنگین کمان آشنا باشید می دانیــد کـه رنگین کمان اصلی را مجموعه پرتوهایی که در مرز قطرهوا، دوبار شکسته و یک بــار بـاز تـابیده انـد، مـی سـازند و چـون ضریب شکست آب برای رنگهای مختلف متفاوت است، نور سفید در ضمن این شکســت هـا بـه اجـزای رنـگی اش تجزیـه میشود، اما نور خورشید پیوسته است و در تمــام نقـاط رو بـه نور قطره با آن برخورد می کند که شرایط بازتاب و شکســت در هر یک از این نقاط ، متفاوت است. مثلا پرتو نوری که راستای آن از مرکز قطره می گذرد، بدون شکست وارد آن شده و در سوی دیگر باز تابیده مــی شـود و روی همان مسیر ورودی بــه بـیرون بـر مـی گردد. بـه عبـارت دیگر پرتو به وسیله قطره 180 درجه تغییر جهت می دهــد، در مقابل اگر پرتو نور مماس بر قطره به آن بتابد، می توانید ببینید که هنگام ورود به بیشـترین مـیزان ممکـن مـی شـکند و پرتـو خروجی با پرتو خروجــی بـا پرتـو ورودی زاویـه حـدود 165 درجه می سازد، بررسی بیشتر نشان می دهد که در بین این دو وضعیت حدی ، زاویه انحـراف زاویـه بیـن پرتـو خروجـی و ورودی از 180 درجه کاهش می یابد بــه مقـدار کمینـه 138 درجه می رسد و سپس دوباره تا 165 درجه بالا مــی رود، امـا چون در اطراف مقدار کمینه، تغیـیر زاویـه کـم اسـت، بخـش بزرگی از نور فـرودی ، در حـول و حـوش ایـن زاویـه 138 درجه از قطره خارج می شود. به عبــارت دیـگر ، شـدت نـور خروجی در تمام زوایا یکسان نیست و بیشتر نـور رنگینـی کـه از قطره بیرون می رود، با جهت تابش خورشید، زاویه حــدود 138 درجه یا معادل آن 42 درجه می سازد. البته ایــن زاویـه، بستگی به رنگ پرتو دارد و بین 40 تا 42 درجه برای رنگهای قرمز تا بنفش متفاوت است. بنابراین می توان تصور کـرد کـه تنها در زوایای حــدود 42 درجـه ، پرتوهـای رنـگی بـه طـور مؤثر از قطره خارج می شوند. حالا تصور شکل رنگین کمــان، کـار سـاده ای اسـت، فـرض کنید در بعد از ظــهر ، خورشـید در حـال تـابش و فضـا پـر از قطره های کروی آب است و شما هم پشت به خورشــید و رو به شرق ایستاده اید، در این وضعیت نور رنــگی کـه بـه چشـم شما می رسد، مجموعه نورهای خـارج شـده از تمـام قطراتـی است که خط واصل چشم شما و آنها با راستای نور خورشید، زاویه بین 40 و 42 درجه می سازد. مکان هندسی این قطره ها مخروطی بــه رأس چشـم شماسـت که نیم زاویه رأس آن حدود 42 درجه است. چیزی که شما از رأس این مخروطی می بینید مقطع آن است، یعنی یک نوار دایره ای به پهنای زاویه ای بین 40 و 42 درجه که رنگهای قرمز تا بنفش را در خــود جـای داده اسـت، البتـه سطح افق، این دایره را قطع می کند و چون قطـرات آب تنـها در هـوا حضـور دارنـد، شـما تنـها کمـانی از یـــک دایــره را میبینید. این کمان، وقتی پرتو خورشید موازی با افـق اسـت، یعنی هنگام غروب به بیشینه خــود مــی رسـد و بـه نیـم دایـره تبدیل می شود. البته در آســمان و مثـلا از درون هـواپیمـا در شرایط مساعد می تـوان رنگیـن کمـان دایـره ای را هـم دیـد. آنطرف رنگین کمان کجاست؟ وقتی در طول بارندگی فقط یک رنگین کمان می بینیم در واقع چند رنگین کمان وجود دارد؟ پاسخ این سؤال آنطور که فکر می کنید ساده نیست! وقتی نور وارد یک قطره آب می شود، در داخل قطره بازتاب کرده، و آنچه به چشم ما باز می تابد رنگین کمان را تشکیل می دهد. هر قطره باران، نوری را که واردش می شود در تمام جهات ممکن بازتابانده و می شکند. اولین بار که نور با قطره برخورد می کند، یک پرتو کسری از آن نور بازتاب می کند و و بقیة آن در طول قطره حرکت می کنند تا به پشت قطره از سمت داخل برخورد کنند. دوباره، مقداری از نور شکت خورده و مقداری بازتاب می کند. در هر برخورد با سطح سطح داخلی قطره، مقداری از نور باز می تابد و در قطره می ماند، و باقیماندة آن خارج می شود. بنابراین پرتو های نور می توانند بعد از یک، دو، سه بازتاب داخلی یا بیشتر از قطره خارج شوند. وقتی شما دو رنگین کمان می بینید، اولین یا اصلی ترین کمان در زاویة 42 درجه، با نور قرمز در بیرون و نور بنفش در داخل به طور واضح دیده می شود. کماان دوم همیشه کم رنگ تر بوده و بواسطة بازتاب دوم با رنگهای معکوس (بنفش در بیرون و قرمز در درون) در زاویة 51 تشکیل می شود. اسحاق نیوتن یک معادله ریاضی بر حسب اندازه زاویة رنگین کمانها بعد از بازتاب N اُمِ داخل قطره بدست آورد. او معتقد بود که در بازتاب سوم نور کافی وجود ندارد که در واقع شخص آنرا ببیند، از اینرو هرگز مسئله را برای 3=N حل نکرد. ادموند هالی، بعد از نامگذاری ستارة دنباله دار هالی، محاسبات را بر دوش گرفت و کشف کرد که سومین رنگین کمان در زاویة 40 درجه و 20 ثانیه تشکیل می شود، و شگفت زده شد. این رنگین کمان نبایستی در مقابل خورشید تشکیل شود بلکه دور تا دور خورشید تشکیل می شود! دو هزار سال بود که بشر به اشتباه در طرف دیگر آسمان در جستجوی این کمان بود.

جملاتی از گابریل گارسیا مارک

جملاتی از گابریل گارسیا مارکز در15 سالگی آموختم که مادران از همه بهتر میدانند و گاهی اوقات پدران همینطور در20 سالگی یادگرفتم که کارخلاف فایده ای ندارد , حتی اگر با مهارت انجام شود در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد مادررا ازداشتن یک روزهشت ساعته و پدررا از داشتن یک شب هشت ساعته محروم میکند در30 سالگی پی بردم که قدرت , جاذبه مرداست و جاذبه , قدرت زن در 35 سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد , بلکه چیزی است که خود میسازد در40 سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن , درآن نیست که کاری که دوست داریم انجام دهیم , بلکه در این است که کاری را که انجام میدهیم دوست داشته باشیم در45 سالگی یاد گرفتم که 10 درصد از زندگی چیزهائی است که برای انسان اتفاق میافتد و 90 درصد آن است که چگونه واکنش نشان میدهند. در 50 سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بدترین دشمن وی است در55 سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب در 60 سالگی متوجه شدم که بدون عشق میتوان ایثار کرد ولی بدون ایثار هرگز نمیتوان عشق ورزید در65 سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن ازعمری دراز , باید بعداز خوردن آنچه لازم است , آنچه رانیز که میل دارد بخورد در 70 سالگی یادگرفتم که زندگی مساله دراختیارداشتن کارتهای خوب نیست , بلکه خوب بازی کردن با کارتهای بد است در 75 سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر کند نارس است، به رشد و کمال خود ادامه میدهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است، دچارآفت میشود در80 سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است

انتخاب درست زنی

انتخاب درست زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با ریش های بلند جلوی در دید. به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.» آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟» زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.» آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم.» عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد. شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.» زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.» زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.» زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟» عروس خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.» مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.» عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟» پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست!

شعر

درد محبت درد محبت، درمان ندارد راه مودت، پآیان ندارد از جان شیرین ممکن بود صبر اما ز جانان امکان ندارد آن را که در جان عشقی نباشد دل بر کن از وی کو جان ندارد ذوق فقیران خاقان نیابد عیش گدآیان سلطان ندارد ای دل ز دلبر پنهان چه داری دردی که جز او درمان ندارد باید که هر کو بیمار باشد درد از طبیبان پنهان ندارد در دین خواجو مؤمن نباشد هر کو به کفرش ایمان ندارد در عالم وحدت مرغ جان را هر دو عالم آشیانی بیش نیست حاصلم زین قرص زرین نیم نانی بیش نیست از نعیم روضه‌ی رضوان غرض دانی که چیست وصل جانان، ورنه جنت بوستانی بیش نیست گفتم از خاک درش سر بر ندارم بنده‌وار باز می‌گویم سری بر آستانی بیش نیست آن‌چنان در عالم وحدت نشان گم کرده‌ام کز وجودم این‌که می‌بینی نشانی بیش نیست چند گویم هر نفس کاهم ز گردون درگذشت کاسمان از آتش آهم دخانی بیش نیست گفتمش چشمت به مستی خون جانم ریخت گفت گر چه خون‌خوارست آخر ناتوانی بیش نیست گر به جان قانع شود در پایش افشانم روان کان‌چه در دستست حالی نیم جانی بیش نیست یک زمان خواجو حضور دوستان فرصت شمار زان‌که از دور زمان فرصت زمانی بیش نیست

شعر

اي هجر تو وصل جاوداني اندوه تو عيش و شادماني در عشق تو نيم ذره حسرت خوشتر ز وصال جاوداني بي ياد حضور تو زماني كفرست حديث زندگاني صد جان و هزار دل نثارت آن لحظه كه از درم براني كار دو جهان من برآيد گر يك نفسم به خويش خواني با خواندن و راندم چه كار است؟ خواه اين كن خواه آن، تو داني گر قهر كني سزاي آنم ور لطف كني سزاي آني صد دل بايد به هر زمانم تا تو ببري به دلستاني گر بر فكني نقاب از روي جبريل شود به جان فشاني كس نتواند جمال تو ديد زيرا كه ز ديده بس نهاني نه نه، كه به جز تو كس نبيند چون جمله تويي بدين عياني در عشق تو گر بمرد عطار شد زنده دايم از معاني *** گم شدم در خود چنان كز خويش ناپيدا شدم شبنمي بودم ز دريا غرقه در دريا شدم سايه اي بودم ز اول بر زمين افتاده خوار راست كان خورشيد پيدا گشت ناپيدا شدم ز آمدن بس بي نشان و ز شدن بي خبر گو بيا يك دم برآمد كامدم من يا شدم نه، مپرس از من سخن زيرا كه چون پروانه اي در فروغ شمع روي دوست ناپروا شدم در ره عشقش قدم در نِه، اگر با دانشي لاجرم در عشق هم نادان و هم دانا شدم چون همه تن مي بايست بود و كور گشت اين عجايب بين كه چون بيناي نابينا شدم خاك بر فرقم اگر يك ذره دارم آگهي تا كجاست آنجا كه من سرگشته دل آنجا شدم چون دل عطار بيرون ديدم از هر دو جهان من ز تأثير دل او بيدل و شيدا شدم

لاوین رضایی

لاوین رضایی

لاوین رضایی

لاوین رضایی

مجید مجیدی

مهندس مجیدی فسیلی گران قیمت و کم یاب باز مانده از نسل دایناسورهای وحشی احمق خر بز نفهم..... بوده که در اثر تغییرات زیست محیطی به موجودی زشت شبیه انسان ها تبدیل شده اما بدون موی سر و مغز داخل جمجمه اش. این حیوان نجیب  بسیار کم یاب و نا شناخته می باشد خوراک اصلی این حیوان نان خوشک و پوست هندوانه است و از ادرار خود به عنوان اب استفاده می کند شک نکنید خوک نیست خود مجید مجیدی است در صورت مشاهده فقط فرار کنید چون درنده است.

http://up.iranblog.com/Files/bb75eee7e2f4425d8c83.pdf

"عشق و عاشق"

زمانی که فیض کاشانی در قمصر کاشان زندگی می کرد، پدر خانمش، ملاصدرا، چند روزی را به عنوان میهمان نزد او در قمصر به سر می برد. در همان ایام در قمصر، جوانی به خواستگاری دختری رفت. والدین دختر پس از قبول خواستگار، شرط کردند که تا زمان عقد نه داماد حق دارد برای دیدن عروس به خانه عروس بیاید و نه عروس حق دارد به بیرون خانه برود. از این رو، عروس و داماد که عاشق و شیدای همدیگر بودند و می خواستند همدیگر را ببینند، به فکر چاره ای افتادند که نه با شرط مخالفت بشود و نه والدین عروس متوجه بشوند. لذا عروس حیله ای زد و گفت: من فلان موقع به قصد تکاندن فرش به پشت بام می آیم و تو هم داخل کوچه بیا، همدیگر را ببینیم. در آن وقت مقرر، دختر فرش خانه را به قصد تکاندن به پشت بام برد و فرش را تکان می داد و داماد هم از داخل کوچه نظاره گر جمال دلنشین عروس خانم بود و مدام این جملات را می خواند: اومدی به پشت بوندی اومدی فرش و تکوندی اومدی گردی نبوندی اومدی خودت و نشوندی در این حال، عارف بزرگوار، ملاصدرا از کوچه عبور می کرد و این ماجرا را دید و شروع به گریه کردن کرد. او یک شبانه روز بلند گریه می کرد تا این که فیض کاشانی از او پرسید: چرا این گونه گریه می کنی؟ ملاصدرا گفت: من امروز پسری را دیدم که با معشوقه خود با خوشحالی سخن می گفت. گریه من از این جهت است که این همه سال درس خوانده ام و فلسفه نوشتم و خود را عاشق خدای متعال می دانم اما هنوز با این حال و صفایی که این پسر با معشوقه خود داشت من نتوانستم با خدای خود چنین سخن بگویم. لذا به حال خود گریه می کنم

کتابهای پارسه کارشناسی ارشد عمران

کتابهای کارشناسی ارشد با قیمتی باور نکردنی به فروش می رسد شامل 15جلد کامل کتابها در صورت نیاز ایمیل خود رو بفرستید تا به صورت رایگان در هر جای ایران که باشید تحویل دهیم

شعر

کتابهاپارسه کارشناسی ارشد عمران فقط با قیمت ۱۲۰هزار تومان به فروش میرسد تماس بکیرید و ادرس بدید تا رایگان برایتان بفرستیم

(شادمهر دادگر )

شعر



دیدم تو خواب وقت سحر 

شهزاده ای زرین کمر 

نشسته رو اسب سفید 

میومد از کوه وکمر

می رفت و آتیش به دلم می زد نگاهش

می رفت وآتیش به دلم می زد نگاهش

کاشکی دلم رسوا بشه دریا بشه

این دو چشم پر آبم

روزی که بختم وا بشه پیدا بشه

اونکه امد تو خوابم

شهزاده رویای من شاید تویی

اون کس که شب در خواب من آید تویی...

از خواب شیرین ناگه پریدم

اوراندیدم دیگر کنارم بخدا

جانم رسیده از غصه بر لب

هر روز هر شب در انتطارم بخدا

سلام خدمت همه خرابات های عمرانی